رویای یه شب تابستونی



ما دوست داشتیم همدیگه رو خوشحال  کنیم

دوست داشتیم همدیگه رو دوست داشته باشیم

دوست داشتیم همدیگه رو سالم /سلامت /شاد ودر اوج و بی دغدغه ببینیم

 ما به همدیگه زخم میزدیم قلبای هموبغضای  همو میشدیم ولی خب دوست داشتیم همو؟

اگه همو دوست نداشتیمم بدون هم نمیتونستیم اون بدون من من بدون اون ما بدون هم

 انگار یه چیزی کم میشد که جاش پرنمیشد

خسته میشدیم از هم

 دوری میکردیم از هم ولی .

باهم برا فردا ها نقشه میکشیدیم به محالیتش تف مینداختیمو فقط و فقط میخواستیم همو خوشحال ببینیم

مشکلات زیاد بود اون بالا بالا ها بهتر ازما خیلیا بودن حسرت میخوردیم حسادت میکردیم ولی مگه مهم بود؟ نبود د نبود

 بازم میدوییدیم واسه حال خوب هم کارها میکردیم حماقتا میکردیم جامیموندیم جا میزدیم فرار میکردیم

قصه ما بودیم مایی که خوشحال شدنی نبود مایی که بلد نبودیم خوشحال کنه بلدنبودحالش خوش شه

 دیرفهمیدیم ولی زود تصمیم گرفتیم  و دست کشیدیم

 زخمایی که به هم زدیم رو فراموش کردیم قلبایی که شکسته بودیم رو به هم برگردوندیم دست کشیدیم دست برداشتیم چمدونای رفتن رو پر کردیم  و هرکدوم راه خودمون رو رفتیم

"من که گفته بودم دارم میرم گفتم که میرم و رفتم "

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بی عنوان قصر خیال در پاکدشت ترکیه حفاظ شاخ گوزنی بیمه آسیا - نمایندگی قاسمی کد 900955 سایت رسمی فروش فایل filecell نول سکوریتی - Null Security تدریس دروس انسانی (به زبان آدمی زاد) آلباروف